در نوشتار پيشين، گفته شد كه داستان آفرينش انسان، در هفتسوره قرآن مجيد، آمدهاست ونيز عنوان شد كه چون قرآن كتاب هدايت است، اگر مطلبى از تاريخ و سرگذشت پيامبران و سرنوشت پيشينيان، ويا از آفرينش زمين و آسمان و ماه و خورشيد و ستارگان، از چگونگى خلقت جنين و از مسائل طبيعى يا از هر مقوله ديگر حتى مسائل قانونى و حقوقى، در آن بيان شدهاست، به منظور بهرهگيرى در امر هدايتبودهاست. از اين رو به آن اندازه به اين موضوعات پرداخته شده كه قابليتبهرهبردارى هدايتى داشتهاند و بسيارى از جزئيات كه در پيرامون آن موضوعات بوده ولى در هدايت مورد نظر، دخالت نداشتهاند، ذكر نشدهاند. آفرينش انسان از جمله اين مطالب است. اين موضوع در هفتسوره قرآن آمده است كه برخى از آنها مكى و بعضى مدنى هستند، ولى در همه آنها سخن به يك اندازه نبوده و در هر سوره به بيان آن اندازه كه در امر هدايت مورد نظر بوده، بسنده شده است. مجموع آياتى كه درباره آفرينش انسان در قرآن آمدهاند، درباره سه موضوع توضيح مىدهند: 1 - پيشدرآمد آفرينش انسان 2 - آفرينش انسان 3 - پىآمدهاى آفرينش انسان. دو بخش از اين سه بخش را در نوشتار پيشين توضيح داديم و اكنون، به توضيح بخش سوم مىپردازيم.
پىآمدهاى آفرينش انسان، در شش سوره از هفتسوره عنوان شده، آمده است كه عبارتند از: بقره، اعراف، حجر، اسرى، طه و ص. تنها سوره كهف به اين مورد نپرداخته است. آنچه از مجموع آيات اين سورهها بدست مىآيد چنين است:
«هنگاميكه خداوند به فرشتگان گفت: «من بشرى را از گل، گل خشك، گلى سياه و بدبو خواهم آفريد، پس چون او را كاملا درست كردم و از روح خويش در آن دميدم، سجدهكنان براى او به خاك بيفتيد». همگى سجده كردند جز ابليس كه سر باز زد و كبر ورزيد و از كافران شد. او از گروه جن بود و از فرمان پروردگارش سر پيچيد، و از سجدهكنندگان نبود. فرمود: «اى ابليس! چه چيز تو را مانع شد كه براى چيزى كه به دستان قدرت خويش خلق كردم سجده آورى؟ آيا تكبر نمودى يا از جمله برترى جويانى؟» گفت: «من از او بهترم، مرا از آتش و او را از گل آفريدى. من آن نيستم كه براى بشرى كه او را از گلى خشك، از گل سياه و بدبو آفريدهاى، سجده كنم. به من بگو اين كسى را كه بر من برترى دادى، براى چه بود؟» خداوند فرمود: «از آن مقام فرو شو، تو را نرسد كه در آن جايگاه تكبر نمايى، پس بيرون شو كه تو از خوارشدگانى و رانده شدهاى و تا روز جزا بر تو لعنتباشد.» ابليس گفت: «خدايا! مرا تا روزى كه برانگيخته خواهند شد، مهلت ده» خداوند فرمود: «در حقيقت تو از مهلتيافتگانى. تا روز معلوم.» ابليس گفت: «پس به سبب آنكه مرا به بيراهه افكندى، من هم براى فريفتن آنان، حتما بر سر راه راست تو خواهم نشست، وگناهانشان را در زمين برايشان مىآرايم و همه را گمراه خواهم ساخت. آنگاه از پيش رو و از پشتسرشان و از طرف راست و طرف چپشان، بر آنها مىتازم و بيشترشان را شكرگذار نخواهى يافت. پس به عزت تو سوگند كه همگى را جدا از راه به در مىبرم و فرزندانش را ريشه كن خواهم كرد، مگر بندگان خالص تو از ميان آنان را.» خداوند فرمود: «نكوهيده و رانده، از آن مقام بيرون شو و برو، از ايشان هر كه را توانستى، با آواى خود تحريك كن و با سواران و پيادگانتبر آنها بتاز و با آنان در اموال و اولاد، شركت كن و به ايشان وعده بده، در حقيقت تو را بر بندگان من تسلطى نيست، مگر كسانى از گمراهان كه تو را پيروى كنند، قطعا هر كه از آنان از تو پيروى كند، وعدهگاه همه آنها در دوزخ است و هرآينه جهنم را از تو و از هر كس از آنان كه تو را پيروى كند، از همگيشان، خواهم انباشت.» پس خداوند فرمود: «اى آدم! خود و همسرت در اين باغ سكونت گيريد و از هر كجاى آن خواهيد، فراوان بخوريد، ولى به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود. اى آدم! در حقيقت اين ابليس، براى تو و همسرت دشمنى خطرناك است، زنهار تا شما را از بهشت به در نكند تا تيره بخت گرديد. در حقيقتبراى تو در آنجا اين امتياز است كه نه گرسنه مىشوى و نه برهنه مىمانى و هم اينكه در آنجا نه تشنه مىگردى و نه آفتابزده.» پس شيطان آن دو را وسوسه كرد تا آنچه را از عورتهايشان بر ايشان پوشيده مانده بود، براى آنان نمايان گرداند و گفت: «اى آدم! آيا تو را به درخت جاودانى و ملكى كه زايل نمىشود راه نمايم؟ پروردگارتان شما را از اين درخت منع نكرد جز براى آنكه دو فرشته گرديد يا از زمره جاودانان شويد.» و براى آندو سوگند ياد كرد كه من قطعا از خير خواهان شما هستم. پس شيطان هر دو را از آن بلغزانيد و از آنچه در آن بودند ايشان را به در آورد و آندو را با فريب به سقوط كشانيد. آنگاه از آن درخت ممنوع خوردند و برهنگى آنان بر ايشان نمايان شد وشروع كردند به چسباندن برگهاى بهشتبر خود و اين گونه آدم به پروردگار خود عصيان ورزيد و بيراهه رفت. پروردگارشان بر آن دو بانگ زد: «مگر شما را از اين درخت منع نكردم و به شما نگفتم كه در حقيقتشيطان براى شما دشمنى آشكار است؟» گفتند: «پروردگارا! ما بر خويشتن ستم كرديم و اگر بر ما نبخشايى و به ما رحم نكنى، مسلما از زيانكاران خواهيم بود.» خداوند فرمود: «فرود آئيد كه بعضى از شما دشمن بعضى ديگريد و براى شما در زمين تا هنگامى معين، قرارگاه و برخوردارى است.» سپس آدم از پروردگارش كلماتى را دريافت نمود و خدا او را برگزيد و بر او ببخشيد و وى را هدايت كرد. آنگاه خداوند فرمود: «جملگى از آن فرود آئيد، پس اگر از جانب من شما را هدايتى رسد، آنان كه هدايتم را پيروى كنند، بر ايشان بيمى نيست و غمگين نخواهند شد و نه گمراه مىشوند و نه تيره بخت.» (1)
مطالب بسيار ارزندهاى از اين آيات شريفه بدست مىآيد كه برخى از آنها چنينند: 1 - آنچه انسان انجام مىدهد، خوب يا بد، زشتيا زيبا، طاعتيا عصيان، مسئوليتش با خود انسان است، زيرا انسان موجود انتخاب كننده است و به اختيار و انتخاب خود، عمل مىكند و در اعمال و كردار خود، مجبور و مضطر نيست. 2 - كار بد و زشت، هرچه در نظر انسان خوب جلوه كند و فريبدهنده باشد و انسان با اميد و آرزو در پى آن برود، پشيمانى و رسوايى در پى داشته دير يا زود گريبانگير انسان مىشود و انسان هرچه سعى كند كه اين رسوايى و پريشانى و پشيمانى را از خود دور سازد، نمىتواند از پىآمدهاى آن رهايى يابد. 3 - هيچگاه راه اصلاح بسته نيست. اگر انسان بدكار، پس از توجه به عمل خويش، از راهى كه رفته، برگردد واعمالش را جبران نمايد وبه فكر اصلاح خويش بيفتد، مقدارى از عواقب اعمال بد خويش آسوده مىگردد، هرچند همه آثار و تبعات اعمالش از بين نمىرود. 4 - انسان، همانگونه كه در كارهاى مفيد و سودمند، نيازمند هدايت و راهنمايى است و اگر رفيق خوب و تربيت مناسب و مربى آگاه داشته باشد، راحتتر وسريعتر به طريق درست دسترسى مىيابد، در انجام اعمال زشت و نكوهيده نيز، گاهى تحت تاثير عوامل خارجى قرار گرفته و گمراه مىشود، تا جائيكه عقل و خرد انسان در نتيجه وسوسههاى خارجى، به بيراهه رفته و او را به ورطه هلاكت مىاندازد. انسان بايد فريب اين عوامل را نخورده تسليم آنها نگردد وگرنه گمراه خواهد شد.
پس آنچه از آيات شريفه ديگر مانند:
«الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين» (يس/ 60) اى فرزندان آدم، مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد، زيرا وى دشمن آشكار شماست؟
و يا: « و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقويها قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها » (شمس / آيات 7 - 10) سوگند به نفس و آن كس كه آنرا درست كرد; سپس پليدكارى و پرهيزكارىاش را به آن الهام كرد; كه هر كس آنرا پاك گردانيد، قطعا رستگار شد، و هركه آلودهاش ساخت، قطعا درباخت.
و آيات فراوان ديگر قرآن، استفاده مىشود، از اين آيات هم به زبان ديگر بدست مىآيد. و اما در تفسير آيات، چند راه به نظر مىرسد.
در مقاله پيشين، ابهاماتى را كه در دو بخش نخست آيات وجود داشت، برشمرديم و سخن مفسرين را در پىنوشت آورديم. اين بخش آيات نيز مانند دو بخش گذشته، داراى ابهاماتى است كه پيش از پرداختن به تفسير آيات، به چند مورد از آنها اشاره مىكنيم تا مطلب بهتر روشن شود.
1 - خداوند در سوره بقره مىفرمايد: « و اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة... » (بقرة/آيه30) و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمين جانشينى خواهم گماشت.
و پس از چند جمله، مىفرمايد: « و قلنا يا آدم اسكن انت و زوجك الجنة ... فازلهما الشيطان عنها فاخرجهما مما كانا فيه ... » ( بقرة / آيات 34 - 35 ) و گفتيم : اى آدم، خود و همسرت در بهشتسكونت گيريد ... پس شيطان هر دو آنها را لغزانيد و از آنچه در آن بودند ايشان را به در آورد.
از ظاهر دو آيه فوق بر مىآيد كه آدم و حوا براى سكونت در بهشت آفريده شدهاند و اضلال و وسوسه شيطان، سبب خروج و هبوط آنان شدهاست. جمع اين سخن با سخن نخستخداوند كه فرمود در زمين جانشينى خواهد گماشت، چگونه است؟ (2)
2 - بهشتى كه آدم مامور شد با همسرش در آن سكنى گزيند، كجا بود؟ در روى زمين بود يا در جايى ناشناخته كه ما نمىدانيم؟ (هر چند ظاهر آيات اينست كه در روى زمين نبوده است.) مادى بود يا مجرد؟ اگر مادى و محسوس بود، مانند مناطق ديگر زمين مرئى بود يا نامرئى؟ و اگر نامرئى يا مجرد بود، آدم چگونه مىتوانست در آنجا ساكن شود واز ميوههاى آن بخورد؟ (3)
3 - شجره منهيه، چه درختى بود وميوهاش چه بود؟ چگونه خوردن آن سبب شد كه لباسهاى آدم و حوا از تنشان بريزد و عريان بمانند و از برگ درختان بهشتخود را بپوشانند و با خوردن از ميوه آن درخت، از بهشت رانده شوند؟ در برخى نقلها گفته شده كه آن درخت، درخت گندم بوده، درحاليكه گندم داراى درخت نبوده بلكه داراى بوته مىباشد. در هر صورت، اينكه خوردن گندم باعث ريزش لباسهاى انسان گردد، به سختى قابل تصور است. در بعضى نقلها عنوان شده است كه درختحسد بوده است. اين موضوع از مطلب پيش نيز پيچيدهتر است، زيرا تصور درختى كه خوردن ميوه آن، باعثحسد يا هر يك از اوصاف نفسانى ديگر باشد، به سختى در ذهن مىگنجد. در روايات ديگرى، آن درخت را درخت علوم آل محمدصلى الله عليه وآله، دانستهاند. (4)
4 - شيطان چگونه به بهشت راه يافت؟ آيا شيطان، آدم و حوا را مانند ديگر انسانها، وسوسه و اضلال كرده ( يعنى بطور نامحسوس و نامرئى بوده ) يا نزد آنها مجسم شده و با آدم و حوا رو در رو صحبت كرده و سوگند ياد كرده و آنها را گمراه ساخته است؟ (5)
5 - آدم از گفتار شيطان چه فهميد و با وجود مقام نبوتى كه داشت، چگونه باور كرد كه اگر از ميوه آن درختبخورد، جاودانى مىشود يا ملك تمام نشدنى بدست مىآورد؟ (6)
6 - كلماتى كه آدم از خداوند آموخت و به واسطه آنها دعايش مستجاب شده و بخشيده شد، چه بود. (7)
براى پاسخ به اين سوالات، چند راه به نظر مىرسد: الف) مىتوان گفت كه اين سوالها بدين سبب پيش مىآيد كه اين كلمات، به معنى لغوى و عرفى گرفته مىشود و گمان مىشود كه در قرآن، در معنى حقيقى استعمال شدهاند، درحاليكه اين كلمات در اين آيات، به نحو استعاره و كنايه و در معنى مجازى، آورده شده و سبك اين گفتار، سبك گفتار ادباست كه گفته شده: (كلمات الادباء مشحونة بالمجاز). وقتى كه در زبان عربى مىگويند: (زيد كثير الرماد)، شنونده درمىيابد كه زيد، ميهمان دوست است و در خانهاش به روى همه باز است، نه اينكه خانهاش را تميز نكرده و از بام تا شام، پر از خاك و خاكستر باشد.
در اين آيات نيز مىتوان گفت كه «درخت» در معنى كنائى و مجازى آورده شده است و منظور منهيات و محرمات خداست كه نسبتبه چيزهاى حلال بسيار كمند و خداوند در برابر اينهمه نعمتهاى طيب و طاهر كه براى انسان مهيا ساخته، از برخى چيزها كه باعث فساد و تباهى است، نهى فرموده است. اين گونه تمثيلها و تشبيهها در قرآن زياد آمدهاست:
« الم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى اكلها كل حين باذن ربها ... و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار» (ابراهيم / آيات 24 - 26 ) آيا نديدى خدا چگونه مثل زده: سخنى پاك كه مانند درختى پاك است كه ريشهاش استوار و شاخهاش در آسمان است؟ ميوهاش را هر دم به اذن پروردگارش مىدهد... و مثل سخن ناپاك چون درختى ناپاك است كه از روى زمين كنده شده و قرارى ندارد.
بنابراين نهى از شجره منهيه، كنايه از نهى از ارتكاب معاصى و رفتن بسوى منكرات يا خلاف اولى (هر كس به اندازه شخصيتخود) مىباشد و منظور از برهنه شدن، رسوايى و بى آبرويى يا شرمندگى و سرافكندگى بعد از ارتكاب منهيات است كه طبعا براى انسان پيش مىآيد، و مقصود از پوشانيدن بدن به وسيله برگ درختان، سعى و كوششى است كه انسان بعد از ارتكاب كارهاى ناشايست مىكند تا نزد ديگران رسوا و بىآبرو نشود و مستور بماند. مقصود از بهشت و جنت نيز، كنايه از آرامش روح و اطمينان خاطر است كه در سايه طهارت روح براى انسان بوجود مىآيد و هبوط و خروج از بهشت، حالت اضطراب خاطر و پشيمانى است كه در نتيجه تبعيت از هوى و هوس و تمايلات نفس براى انسان پيش مىآيد. خلاصه اينكه اين كلمات، بطور استعاره و كنايه و تمثيل و تشبيه آورده شده است.
اينگونه تعبيرات در قرآن زياد آمده و در بعضى از موارد، در خود آيه قرينهاى وجود دارد كه بيان مىدارد كه آيه به عنوان مثال و تشبيه آورده شده است، مانند آيات سوره ابراهيم كه در بالا ذكر شد، و در پارهاى موارد در خود آيه قرينه وجود ندارد مانند:
« و جاء ربك و الملك صفا صفا » ( فجر / آيه 22 ) و پروردگارت و فرشتهها، صف در صف آيند.
بايد توجه داشت كه بعضى اينگونه تصرفات را در قرآن جايز مىدانند و بدون قيد و شرط و حد و حدود معين، هر كجا تعقلشان و معلوماتشان منطبق با قرآن نباشد، دستبه اينچنين تعبيرات و تاويلات مىزنند و در اين كار افراط مىكنند و در مواردى هم كه از نظر دليل عقلى و نقلى، اجبارى ندارند دستبه تاويل و تصرف در قرآن مىزنند و حتى برخورد و مخاصمه موسى عليه السلام و فرعون را نيز تاويل كرده و موسى عليه السلام را عقل و فرعون را نفس مىدانند و تزاحم و تعارض اين دو با هم روشن است كه:
عقل گويد مرو كه نتوانى عشق گويد هر آنچه باداباد
و بدين ترتيب معاد، معراج، حورى و غلمان، بهشت و جهنم و بسيارى ديگر از مطالب قرآن را تاويل مىنمايند و اين روش ممكن است اصل مذهب و دين را متزلزل سازد.
در مقابل، گروهى هستند كه از ترس انحراف، متوسل به ظاهر آيات و روايات و منقولات هستند و هرگونه فكر و تعقل و فلسفه را، زندقه و گمراهى و ضلال مىپندارند تا جائيكه با توسل به آيات «و جاء ربك و الملك صفا صفا »، « وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة »، « الرحمن على العرش استوى »، « يد الله فوق ايديهم » و ... قائل به جسمانيتخداوند مىشوند و مىگويند كه خداوند در روز قيامت مىآيد و فرشتهها صف مىكشند و خداوند روى تخت مىنشيند و دست دارد و مردم او را با چشم مىبينند.
روشن است راه نخست، راه درستى نيست چنانكه روش دوم نيز، بدور از حق است. به نظر مىرسد كه طريق صواب، راه وسط باشد، بدين معنا كه در بعضى موارد، معلوم است كه مراد روش نخست است و در برخى، روش دوم، ولى در بسيارى از موارد تشخيص آن خالى از اشكال نيست، زيرا موارد مشابهى كه واضح نيست كه بايد معناى كنايهاى و استعارهاى براى آنها در نظر گرفتيا معناى لغوى و عرفى، در قرآن زياد است. بنابراين، اين راه حل، داراى اشكال بوده و كامل نيست.
ب ) راه حل دوم اينست كه گفته شود اين بيان، نمادين است و منظور از نمادين در اينجا، اينست كه انسان مطلب را به شكل داستانى ساختگى بيان كند و آن مطلب را به صورت غير مستقيم برساند. اين سبك بيان در همه زبانها، در شعر و نثر، معروف و شناخته شده است. مثلا وقتى كه شاعر مىگويد:
دوش مرغى تا به صبح مىناليد عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
يا مىگويد: بلبلى برگ گلى خوشرنگ در منقار داشت واندر آن برگ و نوا خوش نالههاى زارداشت گفتمش درعين وصل اين ناله و فرياد چيست گفت ما را جلوه معشوق بر اين كار داشت
يا اينكه مىسرايد: نخودى گفت لوبيايى را كز چه من گردم اينچنين تو دراز
و يا در نثر، مانند كتاب كليله و دمنه، داستان سرايى مىكند، نمىتوان گفت اين مطالب دروغ است و گوينده آنها دروغگو است، زيرا اين زبان، زبان نمادين است كه در آن مىتوان از زبان همه چيز و همه كس، حتى از زبان آدمى، سخن گفت. اگر گفته شود (حكيمى گفت)، (اديبى گفت) يا (ظريفى چنين گفت)، نبايد تصور نمود كه حتما بايد حكيمى يا اديبى يا ظريفى آن سخن را گفته باشد، بلكه گوينده مىتواند سخن خويش را از زبان آنها بيان نمايد.
برخى از نويسندگان كتب قصص قرآن، داستانهاى قرآن را با اين سبك و روش بيان كردهاند. ما اين بحث را در مقاله «مشكل ما در فهم قرآن» به طور مشروح آورده نقد و رد كرديم.
ج ) راه حل سومى نيز به نظر مىرسد كه در هيچيك از كتابهاى تفسير، بدان اشاره نشده است و ما به عنوان يك احتمال، آنرا در اينجا ذكر مىكنيم، ولى توضيح و بيان آن محتاج مقدماتى است كه پيش از ورود به اصل مطلب، به آنها مىپردازيم.
وحى كه طريق اتصال انبياء به جهان ربوبيت است، اشكال گوناگونى دارد. گاهى خداوند، با پيامبر خويش بدون واسطه سخن مىگويد، مثل سخن گفتن خداوند با پيامبر در شب معراج كه مطالبى را به ايشان وحى فرمود و پيامبر پس از معراج، آنها را نقل نموده و در كتب احاديث و غيره، آورده شده است، ونيز وحى خداوند به حضرت موسىعليه السلام كه در قرآن به صورت « و كلم الله موسى تكليما » بيان شده است، بدين صورت بوده است.
در برخى موارد، وحى به صورت ايجاد صوت در درخت، هوا يا اشياء ديگر مىباشد، مانند سخن گفتن درختبا حضرت موسىعليه السلام در كوه طور كه به حضرت موسى عليه السلام گفت:
« انى انا ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى » ( طه / آيه 12 ) اين منم پروردگار تو، پاىپوش خويش بيرون آور كه تو در وادى مقدس «طوى» هستى.
در مواردى نيز، وحى توسط ملك وحى (جبرئيل) به پيامبر مىرسد. از آيات و روايات معلوم مىشود كه در بيشتر موارد، وحى به رسول خداصلى الله عليه وآله، از اين نوع بوده است.
يكى ديگر از راههاى وحى، وحى به صورت خواب مىباشد. چند نمونه از اين نوع وحى در قرآن نقل شده است. مورد اول در داستان حضرت ابراهيمعليه السلام است كه به فرزندش اسماعيل فرمود:
« ... قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذا ترى قال يا ابت افعل ما تؤمر ستجدنى ان شاء الله من الصابرين » ( صافات / آيه 102 ) ... گفت:اى پسرك من! من در خواب مىبينم كه تو را سر مىبرم، پس ببين چه به نظرت مىآيد؟ گفت:اى پدر من! آنچه را مامورى بكن! ان شاء الله مرا از شكيبايان خواهى يافت.
مورد دوم در باره حضرت يوسفعليه السلام مىباشد كه به پدر خويش گفت:
« ... يا ابت انى رايت احد عشر كوكبا و الشمس و القمر رايتهم لى ساجدين » ( يوسف / آيه 4)... اى پدر، من [در خواب] يازده ستاره را با خورشيد و ماه ديدم. ديدم [آنها] براى من سجده مىكنند.
و هنگامى كه به سلطنت مصر رسيد و حضرت يعقوبعليه السلام با همسر و فرزندانش به نزد او آمدند، فرمود:
« ... هذا تاويل رؤياى من قبل ... » ( يوسف / آيه 100 ) اين است تاويل خواب پيشين من.
مورد سوم درباره خوابهايى است كه رسول اكرمصلى الله عليه وآله ديدهاند. در سوره «انفال» مىفرمايد:
« اذ يريكهم الله فى منامك قليلا و لو اريكهم كثيرا لفشلتم و لتنزعتم فى الامر و لكن الله سلم انه عليم بذات الصدور » ( انفال / آيه 43 ) [اى پيامبر، ياد كن ] آنگاه را كه خداوند آنان [ سپاه دشمن] را در خوابتبه تو اندك نشان داد; و اگر ايشان را به تو بسيار نشان مىداد، قطعا سست مىشديد و حتما در كار [جهاد] منازعه مىكرديد و لى خدا شما را به سلامت داشت، چرا كه او به راز دلها داناست.
و نيز در سوره «فتح» مىفرمايد:
« لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله آمنين محلقين رؤوسكم و مقصرين لاتخافون ... » ( فتح / آيه 27 ) حقا خدا روياى پيامبر خود را تحقق بخشيد [كه ديده بود:] شما بدون شك، به خواستخداوند در حالى كه سر تراشيده و موى [و ناخن] كوتاه كردهايد، با خاطرى آسوده در مسجدالحرام، درخواهيد آمد.
همچنين در احاديثخاصه وعامه، آمده است كه رسول اللهصلى الله عليه وآله در خواب ديد كه بنىاميه يا بنىمروان، يكى پس از ديگرى از منبر او بالا مىروند و اين خواب، ايشان را پريشان نمود به طورى كه تا پايان عمر، نخنديد.
پس از ذكر مقدمه فوق، به بيان مطلب خويش مىپردازيم: يكى از سورههايى كه در آن، از خلقت انسان سخن گفته شده است، سوره «اسراء» مىباشد. خداوند در اين سوره مىفرمايد: « و اذ قلنا لك ان ربك احاط بالناس و ما جعلنا الرؤيا التى اريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القرآن و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم ... » ( اسراء / آيات 60 - 61 ) و [ ياد كن] هنگامى را كه به تو گفتيم: «به راستى پروردگارت بر مردم احاطه دارد.» و آن رويايى را كه بر تو نمايانديم، و [نيز] آن درخت لعنتشده در قرآن را جز براى آزمايش مردم قرار نداديم; و ما آنان را بيم مىدهيم، ولى جز بر طغيان بيشتر آنها نمىافزايد. و هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: «براى آدم سجده كنيد» ...
آيات مربوط به خلقت انسان در اين سوره، تا آيه 65 ادامه مىيابد.
در تفسير آيه 60 اين سوره، همه مفسرين دچار مشكل شدهاند. صاحب الميزان مىفرمايد: «هر يك از چهار بخش آيه، از لحاظ مفهوم، معلوم است، ولى از لحاظ مقصود و ارتباط به هم، به درستى معلوم نيست كه اين چه رويائيست كه پيامبرصلى الله عليه وآله ديده و مقصود از شجره ملعونه چيست؟»
و پس از زحمات بسيار مىفرمايد: «مقصود از شجره ملعونه، بنىاميه و بنىمروان است و مقصود از خواب، خوابيست كه پيامبرصلى الله عليه وآله در آن، بنىاميه و بنىمروان را ديد كه از منبر او بالا مىروند.»مرحوم طبرسىرحمه الله نيز در تفسير مجمع البيان، پنج احتمال در معنى آيه نقل مىكند كه يكى از آنها همان قولى است كه علامه طباطبايىرحمه الله در تفسير خويش آنرا برگزيده است. اين قول، داراى دو اشكال است:
1 - سوره اسراء از سورههاى مكى است، در حالى كه خواب پيامبر در اواخر عمر ايشان و در مدينه بوده است، چنانكه پيامبر در خواب، بنىاميه و بنىمروان را در حال بالا رفتن از منبر خويش ديده است، درحاليكه پيامبر در مكه داراى منبرى نبوده بلكه منبر ايشان در مدينه بوده است.
2 - كلمه «فى» در عبارت «الشجرة الملعونة في القرآن»، يا متعلق به «شجرة» است، يعنى درختى كه در قرآن آمدهاست و يا متعلق به «ملعونة» استيعنى درختى كه در قرآن به آن لعنتشده است، به اصطلاح يا ظرف مستقر استيا ظرف لغو كه در هر حال، بايد درخت در قرآن ذكر شده باشد. اگر هم «شجرة» در معنى مجازى استعمال شده باشد و منظور از آن يك گروه از مردم باشد (بنىاميه يا بنىمروان)، اين اشكال وجود دارد كه در قرآن ذكرى از آنها به ميان نيامده و لعنت نشدهاند.
عموم تفاسير اهل سنت، بيان مىدارند كه منظور از رويا، روياى ديده شده در خواب نيست، بلكه چيزهايى است كه رسول خداصلى الله عليه وآله در شب معراج، آنها را با چشم ديده و منظور از «شجرة»، «شجرة الزقوم» است. اين قول نيز داراى دو اشكال مىباشد:
1 - معناى مشهور رويا، همانگونه كه در «اقرب الموارد»، «صحاح»، «قاموس المحيط» و «اساس البلاغه» آمده است، آنچيزى است كه در خواب ديده مىشود و معنا كردن آن به چيزى كه به چشم ديده مىشود، صحيح نيست.
2 - «شجرة الزقوم» لعنتشده نيست و بودن در جهنم، دليلى بر ملعون بودن نيست، چنانكه ملائكهاى كه «اصحاب النار» مىباشند، ملعون نيستند:
« و ما جعلنا اصحاب النار الا ملائكة ... » ( مدثر / آيه 31 ) و ما موكلان آتش را جز فرشتگان نگردانيديم.
در عين حال هيچكدام از اين دو قول، ارتباط جملات آيه را به هم و ارتباط اين آيه را با آيات بعدى، معلوم نساخته است.
مطلبى كه به نظر مىرسد بتواند مشكل تفسير اين آيات را برطرف نمايد، اينست كه بيان داريم كه داستان آدم به صورت خواب بر پيامبرصلى الله عليه وآله وحى شده است، و منظور از «شجرة الملعونة»، همان درختى است كه آدم از خوردن از ميوه آن، نهى شده بود. «فى القرآن» نيز، ظرف مستقر است كه بنابراين قول، عبارت: «الشجرة الملعونة فى القرآن»، به معناى «درخت ملعونى كه در قرآن است»، مىباشد.
اين قول بدين معناست كه داستان فرشتهها واعتراض آنها به خدا و پاسخ خداوند به آنها و آفرينش آدم از خاك و سجده ملائكه به آدم و سجده نكردن ابليس و رانده شدنش و سكنى گزيدن آدم و حوا در بهشت و درخت نهى شده و خوردن آدم و حوا از ميوه آن و ريختن لباسهاى آنها و پوشاندن آنها بدن خويش را با برگهاى بهشت، همگى به صورت مجسم، در خواب به پيامبر وحى شده است. سپس خداوند، هر بار قسمتى از آن خواب پيامبر را، با وحى لفظى، بازگو فرموده است، و اما در مورد عبارت «و اذ قلنا لك ان ربك احاط بالناس»، بايد گفت كه در علوم قرآن ثابتشده است كه در قرآن، با عبارات مختلفى از وحى تعبير آورده مىشود كه يكى از آنها، تعبير «قول» است. بنابراين عبارت «قلنا لك» به معناى «اوحينا اليك» مىباشد و كل عبارت را مىتوان تعبيرى از داستان اعتراض فرشتگان به خداوند و پاسخ خدا به آنها دانست.
در صورت صحت اين فرضيه، علاوه بر اينكه ارتباط اين آيه با آيات بعدى روشن مىشود، تمام ابهامات و اشكالاتى كه در داستان خلقت آدم به نظر مىرسيد، برطرف خواهد شد، زيرا اين خواب نيز، همانند خواب حضرت يوسفعليه السلام يا حضرت ابراهيمعليه السلام و يا خوابهاى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله، داراى تعبير و تاويل خواهد بود و تمام نتايجى كه در راه حلهاى (الف) و (ب) عنوان شد، بدستخواهند آمد با اين تفاوت كه اشكالاتى كه در آنها مطرح شد، ديگر موردى نخواهند داشت. با اينحال بايد گفت كه اين مطلب يك فرضيه بوده و قطعى نيست.
د ) راه حل چهارمى هم وجود دارد و آن اينست كه بگوئيم، اين مطلب از اخبار جهان غيب است كه به زبان و لغت ما بيان شده است، چون براى بازگو كردن مفاهيم جهان غيب، غير از لغت و زبانى كه مطالب و مفاهيم معمول ما را بيان مىكنند، لغتى وجود ندارد و هنگاميكه مفاهيم آن عالم، با اين زبان بيان مىشوند، اينگونه ابهامها بوجود مىآيد. هر چند توضيح اين مطلب در مقاله «مشكل ما در فهم قرآن» گذشت، ولى جهت روشن شدن اذهان، بار ديگر به توضيح اين مطلب مىپردازيم:
در سوره واقعه مىفرمايد: « فلا اقسم بمواقع النجوم و انه لقسم لو تعلمون عظيم انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون» (واقعه / آيات 75 -79) نه [چنين است كه مىپنداريد]، سوگند به جايگاههاى [ويژه و فواصل معين] ستارگان. اگر بدانيد، آن سوگندى سختبزرگ است! كه اين [پيام] قطعا قرآنى است ارجمند، در كتابى نهفته، كه جز پاك شدگان بر آن دست ندارند.
خداوند با سوگندى بزرگ، قسم ياد مىكند كه قرآن را جز پاكان «مس» نمىكنند و منظور از «مس»، فهميدن و درك نمودن و دريافت كردن است. پاكان نيز دوستان خدا و مورد مهر اويند:
« ... ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين » ( بقره / آيه 222 ) خداوند توبه كاران و پاكيزگان را دوست مىدارد.
و نيز مىفرمايد: « ... فيه رجال يحبون ان يتطهروا و الله يحب المطهرين » (توبه / آيه 108 ) در آن [ مسجد قبا]، مردانىاند كه دوست دارند خود را پاك سازند، و خدا كسانى را كه خواهان پاكىاند، دوست مىدارد.
پس از مجموع اين آيات روشن مىشود كه حقايق و مفاهيم و معارف قرآن، درخور فهم همه نيست و درك آنها نيازمند چيزهايى است كه پيش از پرداختن به فهم و درك قرآن، بايد به آنها دستيافت. بايد سير الى الله نمود و به تهذيب نفس و تكميل روح و تطهير باطن پرداخت تا داراى نفسى پاك و دلى مطهر شد و دوستى خداوند را بدست آورد. در اين صورت، خداوند نيز توفيق دريافت قرآن كريم را ارزانى مىدارد.
وقتى كه طبق قول شاعر كه مىگويد: دوش رفتم بدر ميكده خواب آلوده خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده آمد افسوس كنان مغبچه باده فروش گفتبيدار شواى رهرو خواب آلوده شستشويى كن و آنگه به خرابات خرام تا نگردد ز تو اين دير خراب آلوده
خراميدن خرابات، شستشو مىخواهد، آيا مىشود بدون تطهير، قرآن را دريافت؟ خداوند در جاى ديگر به بيان اين مطلب پرداخته و فرموده است:
« ... و ما يعلم تاويله الا الله و الراسخون فى العلم ... » ( آل عمران / آيه 7 ) و تاويلش را جز خدا و ريشهداران در دانش، كسى نمىداند. (بر فرض عطف «الراسخون» به «الله»)
اين حقيقتى است كه دقت و تامل علمى و عقلى نيز، آنرا تائيد مىكند، زيرا قرآن كلاميست كه از جهان غيب آمده است، چنانكه مىفرمايد: «ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك» و اخبار و مطالب «ملاء اعلى» و «افق اعلى» و «سدرة المنتهى»، در آن فراوان آمده است واينها جهاتيست كه از ما مستور و پوشيده است، زيرا فقط خداوند است كه «عالم الغيب و الشهادة» مىباشد. پس شگفت آور نيست كه ما، از درك حقيقتخدا و اسماء و صفات او، و فرشته و جن، و وحى و بهشت و دوزخ و برزخ، عاجز و در ماندهايم.
ما كه خود جزئى از عالم شهادتيم، از فهميدن بسيارى مسائل كه در مراتب فروترى نسبتبه مسايل فوق واقعند، عاجزيم، چنانكه حقيقتخواب ديدن را نمىفهيم و واقعيتحيات و مرگ را درك نمىكنيم. قادر به شناخت نفس خويش و قواى خود نيستيم و مسائلى چون ارتباط بين افكار، خواب مغناطيسى، خواندن نامه سربسته و يا جذب اشياء توسط دست، براى ما ناشناخته است، در صورتيكه تمام اينها مربوط به جهانيست كه ما در آن زندگى مىكنيم و جزئى از آن هستيم و توقع مىرود كه از باطن آن آگاه و از اخبار آن مطلع باشيم. ما هر روز در آستانه يك كشف جديد و علم نو قرار داريم كه براى ما نه تنها تازگى دارد بلكه شگفتآور است. اگر صد سال اخير را در نظر بگيريم و كشفيات بشرى را در اين يك قرن در نظر آوريم، خواهيم ديد حقايقى كه امروز جزء بديهيات است، يك يا دو قرن پيش از اين، جزء محالات و نشدنيها به حساب مىآمد.
اين وضع شناخت ما نسبتبه جهانى است كه در آنيم و جزء آن مىباشيم، پس شناخت ما نسبتبه جهانى كه كاملا براى ما ناشناخته است و ابزار شناخت آنرا هم نداريم، چگونه مىتواند باشد؟
شايد به نظر برسد كه راه حل سادهتر، انكار جهان غيب است ولى اگر مرغ و ماهى و بوزينه، حق داشته باشند كه ماوراى ادراك خود را انكار كنند، ما نيز حق چنين كارى را خواهيم داشت واگر جاهل حق داشته باشد كه سخن دانشمند را به دليل عدم درك خويش نپذيرد ما نيز مىتوانيم وجود عالم غيب را منكر شويم.
بايد توجه داشت كه مقصود اين نيست كه قرآن، قابل فهم نيست و سعى و كوشش ما در فهميدن آن، سعى بى فايده و تلاش بيهوده است، زيرا قرآن، آياتى نيز دارد كه در آن دعوت به تفكر و تدبر در قرآن مىفرمايد:
« افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا » ( نساء / آيه 82 ) آيا در [معانى] قرآن نمىانديشند؟ اگر از جانب غير خدا بود، قطعا در آن اختلاف بسيارى مىيافتند.
و نيز مىفرمايد: « افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها » ( محمد / آيه 24 ) آيا به آيات قرآن نمىانديشند؟ يا [مگر] بر دلهايشان قفلهايى نهاده شده است.
اگر قرآن غير قابل فهم و درك باشد، انديشيدن در آن مفهوم پيدا نمىكند. از طرف ديگر خداوند، كتاب خويش را، كتاب روشنگر و مبين مىنامد: « ... قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين » (مائدة / آيه 15 ) قطعا براى شما از جانب خدا، روشنايى و كتابى روشنگر آمده است.
« ...و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين » ( انعام / آيه 59 ) و هيچ تر و خشكى نيست، مگر اينكه در كتابى روشن [ثبت] است.
« الر تلك آيات الكتاب و قرآن مبين » ( حجر / آيه 1 ) اين است آيات كتاب [آسمانى] و قرآنى روشنگر.
آيات فراوان ديگرى نيز در قرآن آمده كه قرآن و آياتش را به عنوان مبين و آشكار، معرفى مىكند در صورتيكه اگر قرآن غير قابل فهم باشد، نمىتوان آنرا آشكار ناميد و تمام تلاش اصوليون كه مىگويند ظواهر كتاب، حجت است، بيمورد مىشود و جز اينها دلايل فراوان ديگرى نيز از كتاب و سنت و تاريخ و عقل، دليل براينست كه قرآن كتابيست قابل فهم.
در عين حال مىبينيم كه چهارده قرن وانديست كه قرآن در دسترس مردم است و هزاران شرح و تفسير بر آن نوشته شده و دانشمندان و علماء، كوششها در اين باره نمودهاند، ولى هنوز هم احساس مىشود بايد شرح و تفسيرهاى ديگرى براى آن نوشت و مجملات و مبهمات و اشارات و كنايات مفاهيم و معارف آن را تبيين كرد. پس بايد گفت هر كس به مقدار فهم و عقل و دانش خود از اين درياى بيكران مىتواند بهره ببرد، ولى كشف همه رموز و اشارات و كنايات و حقايق و معارف آن، از دسترس همه بيرون است و احتياج به منبعى دارد كه اتصال به عالم غيب داشته باشد.
سعى ما در اين مقاله بر اين بود كه در جهتحل يكى از مشكلات فهم قرآن، تلاشى كنيم و به قدر وسع و توان، در اين راه قدمى برداريم ولى نمىدانيم كه آيا در اين امر موفق بودهايم، يا بايد بگوييم: اينهمه گفتيم و حل نگشت مسائل. اگر توفيقى بود، در مقالات بعدى، به مشكلات ديگر فهم قرآن خواهيم پرداخت.
پىنوشتها:
1- ر.ك: سوره هاى بقره/ 38-30; اعراف/ 25-11; حجر/ 43-26; اسراء/ 65-61; طه/ 123-115; ص/ 85-69.
2- شيخ طوسى مىفرمايد: علتخروج از بهشت عبارت بود از: 1. تغيير مصلحت در امور الهى بوده است و آن صلحتبعد از آن بود كه آدم از آن درختخورد; 2. حكمت الهى اقتضاى خروج او را داشت تا در زمين به تكليف بيفتد; 3. خداوند در حق آدم تفضل و عنايتى كرد در حاليكه متفضل مىتواند منع فضل نمايد تا متفضل در محنت و شدت بيفتد چنانكه گاهى غنى را فقير مىكند و سالم را مريض مىنمايد. التبيان، ج1، ص161 و ر.ك: مجمع البيان، ج1، ص197.
ابوالفتوح چنين مىنويسد: بيرون آوردن آدم و حوا عليهاالسلام از بهشت نه بر سبيل عقوبتبود، بلكه براى تغيير مصلحتبود چه مصالح به اوقات و احوال و اشخاص مختلف شود و فوت منافع عقوبت نباشد. جرجانى، ج1، ص69 و ر.ك: ابوالفتوح، ج1،ص145.
از آيه شريفه «انى جاعل فى الارض خليفه» استفاده مىشود. كه از اول آدمعليه السلام براى سكونت و زندگى و مرگ در زمين خلق شده بود. اما چرا ابتدائا او را در بهشت آفريد. الف: براى آزمايش و آشكار شدن عورت او كه در نتيجه به زمين فرستاده شود. ب: برترى او قبل از آمدن به زمين براى ملائكه اعلام شده و مقام خليفة اللهى او احراز و اثبات گردد. الميزان، ج1، ص127-126; ج1، ص166 و ج8، ص51.
در تفسير نمونه نوشتهاند: 1. از آيات قرآن استفاده مىشود كه آدم براى زندگى در روى زمين همين زمين معمولى آفريده شده بود. ولى در آغاز خداوند او را ساكن بهشت كه يكى از باغهاى سرسبز پرنعمت اين جهان بود ساخت. محيطى كه در آن براى آدم هيچ گونه ناراحتى وجود نداشت. شايد علت اين جريان آن بوده كه آدم با زندگى كردن روى زمين هيچگونه آشنايى نداشت و تحمل زحمتهاى آن بدون مقدمه براى او مشكل بود و از چگونگى كردار و رفتار در زمين بايد اطلاعات بيشترى پيدا كند. بنابراين مىبايست مدت كوتاهى تعلميات لازم را در محيط بهشتببيند و بداند زندگى روى زمين توام با برنامه ها و تكاليف و مسؤليتها است كه انجام صحيح آنا باعثسعادت و تكامل و بقاى نعمت است و سرباز زدن از آن سبب رنج وناراحتى. 2.و نيز بداند هر چند او آزاد آفريده شدهاما اين آزادى به طور مطلق و نامحدود نيست كه هر چه خواست انجام دهد او مىبايست از پارهاى از اشياء روى زمين چشم بپوشد. 3. و نيز لازم بود، بداند چنان نيست كه اگر خطا و لغزشى دامنگيرش شود، درهاى سعادت براى هميشه به روى او بسته مىشود. نه مىتواند بازگشت كند و پيمان ببندد كه برخلاف دستور خدا عملى انجام نخواهد داد تا دوباره به نعمتهاى الهى بازگردد. 4. او در اين محيط بايست تا حدى پخته شود. دوست و دشمن خويش را بشناسد. چگونگى زندگى در زمين را ياد گيرد. آرى اين خود يك سلسله تعليمات لازم بود كه مىبايست فراگيرد و با داشتن اين آمادگى به روى زمين پا بگذارد. اينها مطالبى بود كه آدم و فرزندان او در زندگى خود به آن احتياج داشتند. تفسير نمونه، ج 1، صص184 و185.
3- فخر رازى چهار قول بيان مىكند: 1.ابوالقاسم بلخى و ابو مسلم اصفهانى گفتهاند: اين بهشت در زمين بوده است و اينكه خداوند فرموده اهبطوا، اينم عمل اهباط در همين بهشت زمينى از نقطهاى به نقطه ديگرى بوده است. و بر اين ادعا چند دليل آوردهاند از جمله آنها عبارتند از: الف -اگر آدم در بهشت جاودان بود فريب شيطان را نمىخورد. ب - كسى كه وارد بهشت جاودان شود ديگر خارج نمىگردد، و ماهم منها بمخرجين. ج -شيطان قدرت داخل شدن در بهشت جاودان را ندارد. د -خداوند آدم را در زمين خلق كرده و هيچ اشارهاى به نقل او به آسمان نفرموده است. 2.قول جبانى است كه مىگويد اين بهشت در آسمان هفتم بوده است و دليل بر اين قول را آيه شريفه اهبطوا منها مىداند كه در هبوط اول آدم از آسمان هفتم به آسمان اول آمده و در هبوط دوم از آسمان اول به زمين رسيده است. 3.قول جمهور اهل سنت «قول جمهور اصحابنا» كه اين بهشت همان جفتخلد و جاودان است. و دليل بر اين قول، الف و لام در الجنة است كه براى عهد مىباشد. 4.قول چهارم، اين است كه همه اين وجوه ممكن است و ادله نقليه داله هم ضعيف هستند و متعارض لذا بهتر آن است كه قائل به توقف شد. الكبير، ج 3، ص3 و 4.
علامه ميرزا حبيب اله خويى بعد از ذكر بيانات فخر رازى، نظر اول را پذيرفته و سه نظر ديگر را رد كرده است. منهاج البراعة، ج 2، ص89-86.
قرطبى هم قول سوم كه جمهور اهل سنتبه آن نظر دارند را پذيرفته است. الجامع، ج 1، ص207.
محمد رشيد رضا قول اول را پذيرفته و بر آن نيز تاكيد مىكند. المنار، ج1، ص277.
از بعضى روايات برمىآيد كه آن بهشت، بهشتبرزخى بوده و واقع در زمين در مقابل بهشت جاويدان. و اينكه انسان بعد از مرگ و قبل از قيامت در برزخ است. اين برزخ نيز همان توقف در زمين است كه مورد تاييد بعضى آيات شريفه قرآن نيز هست از جمله آيات اينكه خداوند فرموده است: «قال كم لبثتم فى الارض عدد سنين، قالوا لبثنا يوما او بعض يوم...» (مؤمنون/ 114). هر چند از بعضى روايات برمىآيد كه آن بهشت در آسمان بود و آدم و حوا از آن فرود آمدند. الميزان، ج 1، ص140-139.
در تفسير البرهان سه روايت از امام صادقعليه السلام نقل كردهاند مبنى بر اينكه منظور بهشت دنيوى بوده است; 1.قال عليه السلام جنة آدم من جنان الدنيا تطلع فيها الشمس والقمر و لو كانت من جنان الخلد، اخرج منها ابدا. 2.با همين تعبير روايت ذكر شده است. 3.روايت مانند همان روايت گذشته فقط به جاى جنان، تعبير جنات دارد. البرهان ج1، ص80.
ابوالفتح تاكيد بر اين دارد كه آن بهشت، بهشتخلد و جاويدان بود و دليل آن را هم الف و لام تعريف در الجنة مىداند و سپس مىفرمايد خداوند آن بهشت جاودان را فانى كردهاست و بعدا دگربار او را باز خواهد آفريد و اين عبارت ايشان است: معنى خلد و باقى و مانند اين الفاظ نه آنست كه واجب باشد كه فانى نشود، بل چون خدايتعالى فنا بيافريند فانى شود پس خدايتعالى عين آنرا باز آفريند چه اعاده عين باقيات صحيح باشد از قادرالذات بر مذهب درست. سپس مىفرمايند آن اشكال كه اگر بهشتخلد بود اخراج و انتقال از آن ممكن نبود. مربوط به قيامت است كه به وجه ثواب و پاداش در آن داخل شوند و ربطى به اين مورد ندارد. ابوالفتح، ج5، ص131،
مرحوم شعرانى راجع به اصل ادعاى ايشان نظر دادند و مىگويند اثبات الفناء غير معقول ... جرجانى، ج 1، ص 68 و ر.ك: ابوالفتوح، ج 1، ص 142.
گروهى آن را باغى از باغهاى دنيا مىدانند. چرا كه اگر مقصود بهشتبرين و جاويدان بود، شيطان در آنجا نبود و وسوسه او مفهومى نداشت. اينكه خداوند فرموده: هل ادلك على شجرة الخلد... اگر بهشت جاويدان بود حتما آدم به آن شجره عالم و آگاه بود و احتياجى به دلالت و راهنمايى نداشت.
گروهى ديگر از جمله حسن بصرى، عمرو عبيد و اصل بن عطاء و بيشتر معتزله و اكثر مفسرين بر اين نظر دارند كه مقصود همان بهشت جاويدان است چرا كه الف و لام در الجنة افاده تعريف كرده و الجنة علم براى همان بهشت جاويدان است.
دو ايراد بر نظر دوم: اول: اگر جنت جاودان بود شيطان چگونه در آنجا بوده و وسوسه مىكرده است. دوم: اگر آدم به بهشتبرين راه يافت ديگر خارج شدن او از آنجا مفهوم ندارد. جواب; اول: ممكن استشيطان از بيرون بهشت وسوسه مىكرده و آندو هم صداى او را مىشنيدهاند. دوم: اينكه هر كس داخل بهشت جاويدان شود خارج نمىگردد، نسبتبه كسانيكه براى ثواب و پاداش اخروى وارد شوند كه ديگر خارج نمىگردند و الا اگر قبل از آن براى امر ديگرى داخل شوند خروج از آنجا مانعى ندارد. التبيان، ج 1، ص 156 و ر.ك: مجمع البيان، ج 1، ص194.
ملاصدرا ضمن بيان اقوال مختلف تاكيد بر اين دارد كه جنت همان بهشت جاويدان بوده است و اشكالات وارده بر اين قول را رد كرده و جواب مىدهد. و بعد چنين مىنويسد: «و التحقيق الذى عليه التعويل ان الدارين واحدة بالذات، متغائرة بالاعتبار و كذا جميع بدايات المقامات بالقياس الى نظائرها من النهايات فعليه بحمل اقوال اهل المعرفة و اختلافهم. تفسير القرآن، ج 3، ص 83.
مرحوم طالقانى شديدا اعتقاد بر اين دارند كه اين بهشت در زمين بوده است و به روايات امام صادق عليه السلام نيز استناد كردهاند. و حتى مىنويسدكه در تفسير بيضاوى مىگويد بعضى اين بهشت را در سرزمين فلسطين گفتهاند. پرتوى از قرآن، ج 1، صص125 و 126.
ابن كثير اعتقاد بر اين دارد كه منظور همان بهشت جاويدان است (علامه مجلسى اين قول را به اكثر مفسرين و اكثر معتزله نسبت مىدهد. بحار، ج11، ص 143). گروه زيادى از علماء و مفسرين نظر بر اين دارند كه منظور بهشت جاويدان نبوده است. چنانكه از ابى ابن كعب، عبدالله بن عباس، وهب بن منبه، سفيان بن عيينه، ابن قتيبه، ابوحنيفه، ابوالقاسم بلخى، ابومسلم اصفهانى و همچنين معتزله و قدريه نيز همين نظر را دارند چنانكه قرطبى گفته است. قائلين به قول دوم خود اختلاف دارند، در اينكه آيا مقصود از اين بهشت كه غير از بهشت جاويدان بوده است، در آسمان استيا در زمين; گروهى گفتهاند: در آسمان بوده است چونكه خدا آنها را امر به هبوط فرموده است. ديگران گفتهاند: در زمين بوده است، چرا كه خداوند آدم و حوا را از اكل درخت نهى فرمود. قائلين به اينكه اين بهشت در زمين استبه چند وجه تمسك كرده و به بعض شبهات جواب دادهاند. وجه اول: خداوند فرموده انى جاعل فى الارض. پس آدم در زمين خلق شده و دليلى كه بگويد او را به آسمان برده باشند نداريم. و اينكه خداوند به هبوط فرموده، لازمه هبوط نزول از اسمان به زمين نيست. چرا كه خداوند خطاب به نوحعليه السلام نيز امر به هبوط فرموده. قيل يا نوح اهبط بسلام منا (هود/ 48) و همچنين موارد ديگر. ابن كثير، قصص الانبياء، ج1، صص50-44.
عبدالكريم خطيب مىگويد: وجه دوم در تاييد اينكه بهشت آدم در زمين بوده است. در قرآن موارد متعددى جنة به بهشت دنيوى در زمين اطلاق شده است. مانند: «ايود احدكم ان تكون له جنة من نخيل و اعناب تجرى من تحتها الانهار.. .» (بقره/ 266) «و اضرب لهم مثلا رجلين جعلنا لاحدهما جنتين من اعناب و حفضناها بنخل...» (كهف/32و33). اما اينكه خداوند در بيان آن بهشت فرموده «ان لك الا تجوع فيها و لا تعرى و انك لا تظما فيها و لا تضعى» (طه/118و119); اين اوصاف كه لا تجوع، گرسنه نمىشوى; و لاتعرى، عريان نمىمانى; و لا تظما فيها، تشنه نمىشوى; و لا تضعى، آفتاب زده نمىشوى; ممكن است در خيلى از بهشت ها و باغات زمين هم تحقق پيدا كند خصوصا نسبتبه آن عصر و زمان و موقعيت آدمعليه السلام كه در حد سد جوع و حفظ از حرارت و برودت اكتفا مىكرده است. خلاصه اينكه جنتبه معناى زمينى است كه داراى درختان زياد مىباشد كه انسان در بين آنها پيدا نباشد. نهايتا عبدالكريم خطيب قول به اينكه اين بهشت در زمين بوده است را ترجيح مىدهد و آن را به بزرگانى از علم و تفسير نسبت مىدهد. چنانكه قبلا متذكر آنها شدهايم. و از جمله از اقبال لاهورى نيز همين قول را نقل مىكند. القصص القرآنى، صص334-391.
سيد نعمت الله جزائرى ضمن طرح اين بحث و ذكر اقوال و دلائل; نظر به اين دارند كه آن بهشت، همان بهشت جاويدان بوده و اين قول را به اكثر علماء شيعه نسبت مىدهد. و دو خبر وارده از امام صادقعليه السلام مبنى بر اينكه اين بهشت در دنيا بوده است و الا آدم از آن خارج نمىشد، را حمل بر تقيه كرده است ضمن اينكه آنها را معارض با ظواهر و آيات و اخبار مىداند... النور المبين فى قصص الانبياء و المرسلين، صص42-41. از مواردى كه مرحوم جزائرى در اثبات مدعاى مشهور اماميه كه بهشت جاويدان بوده باشد: 1.روايتى است از امام صادقعليه السلام كه بعد از اينكه آدم از بهشتخارج شد صد سال به دور خانه خدا طواف مىكرد و گريه مىكرد و اشك مانند جوى آب بر صورتش جارى بود. و بر درب كعبه مىايستاد مىگفت اللهم اقلنى عثرتى و اغفرلى ذنبى و اعدنى الى الدار التى اخرجتنى منها. خداوند فرمود: «قد اقلتك عثرتك و غفرت لك ذنبك و ساعيدك الى الدار التى اخرجتك منها». 2.روايتى به اين مضمون كه آدمعليه السلام وقتى به عرش نظر انداخت و مقام و منزلت پيامبر اسلام و خاندانش را متوجه شد كه بر ستونهاى عرش نوشته شده بود، در حاليكه مىدانيم عرش همان سقف بهشت جاويدان است «روايات ديگرى به اين مضمون در منابع متعدد وجود دارد». النور المبين فى قصص الانبياء و المرسلين، ص51.
روايات: امام صادقعليه السلام فرمودهاند: «جنة من جنان الدنيا يطلع عليها الشمس و القمر و لو كانت من جنان الخلد ما خرج منها ابدا». بحار، ج 11، ص143، نقل از علل الشرايع و ايضا، نقل از تفسير قمى. علامه مجلسى بعد از ذكر روايات مربوط بحث مفصلى نيز در اين باره ايراد كرده و اجمالا ادله هر گروه را نيز متذكر شده و دليل هر دو طرف را نيز جواب داده و در پايان نظر به توقف داده است و چنين نوشتهاند: فالجزم باحد المذاهب لايخلو من اشكال، و الله تعالى يعلم. بحار، ج 11، ص144.
قال الامام ابومحمد العسكرىعليه السلام : «و لا تقربا هذه الشجره، شجرة العلم شجرة علم محمدصلى الله عليه وآله وسلم و آل محمدصلى الله عليه وآله وسلم الذين آثرهم الله عزوجل به دون ساير خلقه؟ فقال تعالى لا تقربا هذه الشجره. شجرة العلم فانها لمحمد و آله خاصة دون غيرهم و لا يتناول منها بامر الله الا هم ومنهاما كان تناوله النبىصلى الله عليه وآله وسلم و على و فاطمه و الحسن و الحسينعليهمالسلام بعد اطعامهم اليتيم و المسكين و الاسير حتى لم يحسوا بعد بجوع و لاعطش و لاتعب و لانصب و هى شجرة تميزت بين اشجار الجنة ان اثر اشجار الجنه كان كل نوع منها يحمل نوعا من الثمار و الماكول و كانت هذه الشجرة و جنسها تحمل البر و العنب و التين و العناب و ساير انواع الثمار و الفواكه و الاطعمه فلذلك اختلفت الحاكون لذكر الشجره. و قال بعضهم هى برة و قال آخرون هى عنبه و قال آخرون هى تينة و قال آخرون هى عنابة. قال الله تعالى «ولا تقربا هذه الشجرة» تلتمسان بذلك درجة محمدصلى الله عليه وآله وسلم و فضلهم فان الله تعالى خصم بهذه الدرجة دون غيرهم و هى الشجرة التى من تناول منها باذن الله الهم علم الاولين و الاخرين من غير تعلم و من تناول منها بغير اذن خاب مراده...الحديث. البرهان، ج1، ص79، حديث1.
4- از روايت امام رضاعليه السلام كه صالح الهروى آن را روايت نموده است و مىگويد از امام پرسيدم آن چه درختى بوده است، بدرستيكه مردم در آن اختلاف دارند. بعضى آن را درخت گندم و بعضى درخت انگور و بعضى هم آن را درختحسد «شجرة الحسد» مىدانند. امام فرمود: كل ذلك حق، تمام اين حرفها صحيح است. گفتم فما معنى هذه الوجوه على اختلافها; فقال بابن الصلت، اين درخت مانند درختان دنيا نبوده كه فقط يك نوع ميوه و محصول بدهد. وقتى كه خداوند مقام و موقعيت آل عبا را به آدم نشان داد و آنها را به او معرفى فرمود، و موقعيت و مقام آنها را بيان كرد، به آدم فرمود: «فاياك ان تنظر اليهم بعين الحسد فاخرجك من جوارى فنظر اليهم بعين الحسد و تمنى منزلتهم فتسلط عليه الشيطان حتى اكل من الشجرة التى نهى عنها و تسلط على حوا لنظرهما الى فاطمه بعين الحسد...» الحديث. به نقل از تفسير البرهان، ج1، صص84-83.
و روايتى كه از امام ابوالحسن الثالث الهادىعليه السلام كه فرمودهاند: «الشجرة التى نهى الله آدم و زوجته ان ياكلا منها شجرة الحسد، عهد اليهما ان لا ينظرا الى من فضل الله عليه وعلى خلايقه بعين الحسد و لم يجد الله له عزما». البرهان، ج2، ص6.
فخر رازى در عين اينكه هيچ تصريح و اشارهاى به علم آل محمدصلى الله عليه وآله وسلم ندارد چند قول ديگر را بيان كرده از قبيل اينكه آن درخت، البروالسنبله (ابن عباس ابومالك و قتاده)، الكرم (ابن مسعود و ابنعباس و سعيدبن جيير و جعدهبن هبيره)، التين (بعض الصحابه) و از ربيعبن انس نقل كرده است كه او گفته آن درختى بوده كه هر كس از آن مىخورده دچار حدوث «بول و غائط» مىشده در حاليكه در بهشت اين امور سزاوار نيست. و فخر رازى بعد از بيان اين اقوال مىگويد: هيچ دليلى بر تعيين آن درخت نداريم و مقصود و حاجتى هم در بيان آن درخت نيست. چنانكه مقصود باريتعالى نيز بيان آن نبوده لذا چه بسا بيان آن عبثبوده باشد. تفسير الكبير، ج3، صص6-5 و ر.ك: الجامع، ج1، ص209.
محمدرشيد رضا نيز نظر فخر رازى را پذيرفته و گفته استخداوند اين درخت را براى ما تعيين نكرده است و ما هم در تعيين آن چيزى نمىگوئيم و همين را مىدانيم كه اين تعيين نكردن خود حكمتى دارد... المنار، ج1، ص278 و ر.ك: روح المعانى، ج1، ص235.
طبرى نيز بعد از ذكر اقوال مختلفى در اين باره و بيان وجه آنها همين نظر را دارد، كه آن درختى از درختان بهشتبوده است. و لا علم عندنا باى شجرة كانت على التعيين لان الله لم يضع لعباده دليلا على ذلك فى القرآن و لا فى السنة الصحيحه، فانى ياتى ذلك من اتى؟ سپس مىافزايد: و جائز ان تكون واحدة منها و ذلك ان علمه عالم لم بنفع العالم به علمه و ان جهله جاهل لم يضره جهله به. طبرى، ج1، ص233.
علامه طباطبايى به استناد روايت عبدالسلام هروى از امام رضاعليه السلام به نقل از عيون الرضاعليه السلام، اطلاق اين عنوان ها را بر آن درخت منهى عنها صحيح مىدانند، چرا كه آدم و حوا از درخت گندم خوردند و به مقام و منزلت پيامبر و اهل بيتعليهمالسلام حسادت ورزيده و مقام و منزلت آنها را از خداوند تمنا كردند. وجه اينكه خداوند از آن درخت نهى فرموده بود، اگر درخت را درختحسادت بدانيم چون آن لايق شان و مقام اهل جنت از جمله آدم و حوا نبود و اگر آن را درخت علم آل محمد بدانيم، مقام آدم و حوا لايق آن درخت نبودند. الميزان، ج1، صص144-143 و ر.ك: علامه ميرزا حبيب اله خويى در منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه، ج2، ص95.
ملاصدرا بعد از ذكر 6 قول سنبله، كرمه، تينه، كافور و درخت علم و درختى كه خوردن از آن موجب احداث حدث مىشود; مىنويسند: و لكل منها وجه تاويل، و الموافق للحكمه. ان يكون فيها اشارة الى شجرة الطبيعة المتشعبه افنانها، المتفننة قواها و فروعها و هى شجرة تخرج فى اصل الجحيم. طلعها كانه رؤس الشياطين. (صافات/ 65) و الحكمة تقتضى ان يخرج الانسان اولا من الجنان باكل هذه الشجرة و يسقط من عالم الفطرة الى عالم التركيب و الطبيعة ثم ياخذ منها زاد الآخره و يقطم نفسه عن طيبات الدنيا التى هى خنبيثات الآخر. «فطام الصغير عن رصغة امه» ليلحق بدار الكرامة التى خرج منها... تفسير القرآن الكريم، ج3، ص92.
مرحوم طالقانى مىنويسند: با اين نامها و اوصاف و آثار بايد شجره ممتازى باشد كه از زمين نروئيده ولى در برابر چشم آدم خود را مىنموده است... پرتوى از قرآن، ج1، ص128.
ابن عباس آن را سنبله دانسته است. ابن مسعود آن را كرمه گفته است. ابن جريح آن را تينه ناميده است. و از علىعليه السلام روايتشده است كه آن درخت كافور بوده است و كلبى آن را درخت علم و آگاهى برخير و شر دانسته است. ابن جزعان آن را درخت جاودانگى كه خوردن از آن مخصوص ملائكه بوده است، مىداند. مجمع البيان، ج1، ص195.
شيخ طوسى اقوال اول و دوم و سوم را نزديكتر به واقع مىداند. التبيان، ج1، ص158.
در تفسير نمونه نوشتهاند: در 6 مورد از قرآن مجيد اشاره به شجره ممنوعه شده است، بدون اينكه درباره كيفيت و يا نام آن سخنى به ميان آيد. ولى در منابع اسلامى دو نوع تفسير براى آن آمده است. يكى تفسير مادى كه طبق معروف در روايات درخت گندم بوده است... و ديگرى تفسير معنوى كه در روايات از آن تعبير به شجره حسد شده است... در حقيقت طبق اين روايات، آدم از دو درخت تناول كرد كه يكى از مقام او پايين تر بود و او را به سوى جهان ماده مىكشيد و آن گندم بود. و ديگرى درخت معنوى مقام جمعى از اوليا خدا بود كه از مقام و موقعيت او بالاتر قرار داشت و چون از دو جنبه از حد خود تجاوز كرد به آن سرنوشت گرفتار شد.
ايشان مطلب مناسبى را كه تذكر آن در كتب تفسيرى ديگر كمتر به چشم مىخورد متذكر شدهاند كه اين حسد از نوع حسد حرام نبوده و تنها يك احساس نفسانى بوده است. بىآنكه كمترين گامى بر طبق آن بردارد. تفسير نمونه، ج6، صص121-120.
ابوالفتوح فقط به ذكر اقوال اكتفاء كرده است ولى مختار خود را تصريح ننموده است. ولى به نكتهاى جالب توجه كرده است كه لا تقربا هر چند به ظاهر نفى است و در واقع به معنى امر است چون امر بر دو نوع مستحبى و واجبى است كه اينجا اول مقصود است و اگر بگوييم نهى مقصود است هر چند نهى كراهتى، يقينا منهى عنه قبيح است و انجام قبايح بر پيامبران روا نيست، از جهت عقل و شرع. جرجانى، ج1، ص68; ابوالفتوح، ج1، ص143 و ج5، ص131; التبيان، ج1، ص159 و ج7، ص217 و نيز ج4، ص367; و نهى كراهتى هم به كار برده است، ج4، ص373.
ابن كثير بعد از بيان اقوال مختلفى در اينكه آن درخت چه بود، مىنويسد: در تعيين آن درخت اگر مصلحت و فايدهاى بود حتما خداوند آن را مىفرمود پس ما هم در تعيين آن مصلحت نمىبينيم... قصص الانبياء، ج1، ص44.
عبدالكريم خطيب بعد از نقل اقوال مىنويسد: اين اقوال سند صحيحى از كتاب يا سنت ندارند و الا نبايد آنقدر با هم اختلاف داشته باشند كه قابل جمع نباشند. آنچه كه معلوم است اين درختبراى آدم و حوا معلوم و مشخص بوده است و دليلى براى تعيين آن و بيان نوع آن هم نداريم. القصص القرآنى، ص387 و همچنين در مورد بيان اقوال، سيد نعمتاله جزايرى، النور المبين فى قصص الانبياء و المرسلين، ص47.
امام حسن عسكرىعليه السلام اين درخت را درخت علم و علوم آل محمدصلى الله عليه وآله وسلم مىداند: شجرة العلم، شجره علم محمد و آل محمدصلى الله عليه وآله وسلم آثرهم الله تعالى به دون سائر خلقه... شجرة العلم فانها لمحمد و آله خاصه دون غيرهم لايتناول منها بامر الله الا هم. بحار الانوار، ج11، ص189 به نقل از تفسير امام عسكرى.
امام هادىعليه السلام آن را درختحسد مىداند. بحار، ج11، ص187 به نقل از تفسير عياشىاز امام صادق عليه السلام درختسنبله و عنب هر دو روايتشده است. بحار، ج11، ص179.
5- در اينكه شيطان چگونه به بهشت راه يافته و آدم را وسوسه كرده است، اختلاف است. فخر رازى نيز چند وجه ذكر كرده است: 1.از ابن عباس روايتشده است و كسانى هم قائل به اين گفتار شدهاند، كه وقتى ابليس خواست وارد هشتبشود، نگهبان او را منع نمود، و نهايتا مارى آمده و او را بلعيده و به داخل بهشتبرد و بعد هم مار مورد لعن و نفرين واقع شده و به حالت امروزى درآمد. 2.آدم و حوا به درب بهشت مىآمدند و شيطان نيز نزديك درب بوده و آنها را وسوسه مىكرد. 3.شيطان از بيرون بهشت آنها را وسوسه مىكرد و .... 4.شيطان خود بصورت يك حيوان شده و داخل بهشت گرديد. تفسير الكبير، ج3، ص15. شيخ نظر به قول دوم دارد. التبيان، ج7، ص219.
طبرى بعد از ذكر اقوال در كيفيت ورود شيطان به بهشت مىنويسد: آنچه كه بنظر من حق است موافق با قرآن و خداوند خود بدان خبر داده است اين است كه شيطان خود بنفسه و مباشرت با آدم و حوا صحبت مىكرده است. ... الدليل الواضح على انه قد باشر حظا بهما بنفسه. اما ظاهرا باعينهما و اما مستجنا فى غيره.... دليل واضح را همان «قاسمهما انى لكما لمن الناصحين» مىداند. تفسير طبرى، ج1، ص238.
علامه ميرزا حبيب اله خويى در شرح نهج البلاغه بعد از بيان چهار قول مىگويند: الاظهر هو القول الاول. منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه، ج2، ص92.
در تفسير البرهان قضيه رفتن شيطان در دهان مار و بعد داخل شدن به بهشتبه طور مفصل در روايتى از امام صادقعليه السلام بدون ذكر سلسله رواة و مرجع حديث مطرح شده است. تفسير البرهان، ج2، صص338-332. احتمالا سند حديث از تحفة الاخوان و روايتبه نقل از ابوبصير باشد. البرهان، ج2، ص329.
علامه اين بحث را از جهاتى مورد نظر قرار داده است اما چگونگى راه يافتن شيطان به بهشت و دسترسى او به آدم و حوا را مطرح نكرده و مىفرمايد روايات صحيحه و معتبره در اين مورد بيانى ندارند و اينكه در بعضى اخبار آمده است كه مار و يا طاووس او را كمك مىكردند معتبر نبوده و آن روايت را مجعول و ساختگى دانسته و اين قصه را به تورات نسبت مىدهند. الميزان، ج1، ص140.
در جاى ديگر نيز به اين بحث اشاره كرده و مباحث مفيد و سودمندى را بيان كردهاند. درعين حال در اينكه كيفيت ورود شيطان به بهشت چگونه بوده است را بيان نكردهاند. اما اين را متذكر شدهاند كه با عنايتبه اين كه بهشت آدم بهشت جاويدان نبوده بلكه بهشتبرزخى استخيلى از اشكالاتيكه به ذهن خطور مىكند رفع مىشود. چرا كه آن بهشت جاويدان است كه كسى جز اولياء الهى وارد آن نمىشوند نه اين بهشتبرزخى... الميزان، ج8، صص40-36.
ملاصدرا در اين باره فقط به نقل اقوال پرداختهاند و در مقام رد يا اثبات آن سخنى نگفتهاند. اما مطلب جديد و جالبى را هم اضافه كردهاند كه آيا شيطان مستقيما باآدم و حوا صحبت مىكرده يا با واسطه بعضى اتباع و يارانش، ايشان از ظاهر آياتى مانند: و قاسمهما ان كلما لمن الناصحين (اعراف/21) و فدليهما بغرور (اعراف/22)، خطاب مستقيم را نظر دادهاند. و دليل بر قول واسطه را نيز چنين گفتهاند: از آنجائيكه آدم و حوا شيطان را مىشناختهاند و عداوت و حسادت او را آگاه بودهاند، پس عادتا بعيد استحرف او را قبول كنند و از او حرف شنويى داشته باشند بنابراين بايد گفت وسوسه شيطان با واسطه بوده است. تفسير ملاصدرا، ج3، صص109-108.
6- امام رضاعليه السلام در جواب مامون كه پرسيد مگر شما نمىگوييد انبياء معصوم هستند، امام فرمود: آرى مىگوييم، گفت پس «و عصى آدم ربه فغوى» چه معنى دارد؟ امام رضاعليه السلام فرمود: ...و كان ذلك من آدم قبل النبوة و لم يكن ذلك بذنب كبير استحق به دخول النار، و انما كان من الصغائر الموهوبة التى تجوز على الانبياء قبل نزول الوحى عليهم. فلما اجتياه الله تعالى و جعله نبيا كان معصوما لا يذنب صغيرة و لا كبيرة و قال الله عزوجل «و عصى آدم ربه فغوى» ثم اجتياه ربه فتاب عليه و هدى. و قال عزوجل ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين. تفسير البرهان، ج1، ص83 و ج3، ص46.
علامه مىفرمايد: نهى در اين آيه شريفه نهى مولوى نيست و بلكه نهى ارشادى است كه منظور از آن فقط راهنمايى به مصالح و منافع موجود در مورد حكم است. زيرا اولا: چيزى كه باعثبر اين نهى بوده از امورى مانند، تشنگى و گرسنگى و زحمت و مشقت در زندگى دنياست كه راهنمايى در حد مصالح و مفاسد موجود در همان حكم است. الميزان، ج1، ص136. ثانيا: اگر نهى مولوى بوده و توبه آن نيز توبه عبودى و بندگى و رجوع از مخالفت نهى مولوى بوده باشد، لازم بود كه آدم پس از قبول توبه به بهشتبرگردد. زيرا توبه معصيت را در حكم عدم مىكند، در حاليكه آدم به بهشتبرگردانده نشد. همان. ثالثا: تمام تكاليف شرعيه بعد از هبوط آدم به زمين بوده است. لذا در وقت مخالفت نهى مزبور و تناول از درخت، هنوز هيچ حكمى بر آدم تشريع نشده و تكليف مولوى در كار نبوده است. همان، ص137. بنابراين مخالفت آدم نيز عصيان به حساب نمىآيد. بعلاوه عصيان از نظر لغت مفهوم عام خود را دارد و در اوامر و نواهى مولوى و ارشادى به كار مىرود و اگر در شرع اسلام ظاهرا فقط در موارد تكاليف مولوى به كار مىرود، اين اصطلاح همان حقيقت متشرعه است كه بعدها اين كلمه در همين مورد خاص به كار رفته است. همان. و اما اينكه خداوند فرموده فتكونا من الظالمين، منظور از ظلم در اينجا همان ظلم به نفس است كه آدم با اين مخالفتبا نهى خداوند خود را به زحمت انداخت نه آن ظلم مذمومى كه در باب بندگى و پرستش است. ج1، ص137. و كلمه غوى كه خداوند فرموده و عصى آدم ربه فغوى، عبارت است از عدم توانايى و قدرت بر حفظ و اعتدال در مقصد و اين هم در امور مولوى و ارشادى به كار مىرود و به اختلاف موارد تغيير مىكند. همان، ص138.
در تفسير نمونه به جاى نهى مولوى و ارشادى تعبير به نهى كراهتى و تحريمى كرده است. كه حضرت آدم نهى كراهتى شده بود. و در توجيه اين مطلب مىنويسند چون نهى ارشادى احتياج به آمرزش و غفران ندارد، درحاليكه آدم از خداوند تقاضاى غفران و آمرزش كرد. تفسير نمونه، ج6، صص124-123.
علامه مجلسى جواب اين سؤال را به نقل از سيد مرتضى به چند وجه بيان كردهاند: 1.اينكه خداوند به حضرت آدم نسبت عصيان داده; در بيان آن گفته شده است كه عصيان يعنى مخالفت امر و امر از طرف خداوند هم شامل واجب و مستحب هر دو مىشود و همانطورى كه ترك واجب موجب عصيان مىشود ترك مستحب نيز بر آن عصيان اطلاق مىگردد. 2. اينكه خداوند فرموده است غوى; غوى به معنى نرسيدن به مقصود است كه در اينجا اگر آدم از آن درخت نمىخورد به ثواب زيادى مىرسيد ولى خوردن از درخت مانع از رسيدن به آن مقصد شد. 3.اينكه فرموده است فتاب عليه; توبه موجب اسقاط عقاب نيست چرا كه اگر خدا عقاب را از انسان برمىدارد به خاطر لطف و تفضل خداوندى اوست نه به علت توبه ما بلكه توبه موجب استحقاق ثواب است. و چه بسا ممكن است كسى در مقابل گناهانى كه انجام نداده است توبه كند چنانكه از مضامين بعضى ادعيه نيز اين امر مشهود و پيداست. و اگر هم توبه را موجب اسقاط عقاب بدانيم در اينجا توبه را به معنى مجازى آن مىگيريم نه حقيقى. 4.اينكه فرموده است فتكونا من الظالمين; اين همان است كه خداوند از قول آدم و حوا نيز نقل فرموده كه گفتند ربنا ظلمنا انفسنا. و ظلم در اينجا به معنى محروم كردن خود از ثواب است; كه اگر آدم از آن درخت نمىخورد به ثواب بيشتر و بهترى مىرسيد. 5.اينكه فرموده است الم انها كما... شما را نهى كردم; اينجا منظور نهى تنزيهى ارشادى است نه تحريمى; تا مخالفتبا آن موجب معصيت و ... شود. بحارالانوار، ج11، صص203-198 به نقل از تنزيه الانبياء، سيد مرتضى علم الهدى. جهت توضيحات بيشتر رجوع كنيد به: منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه، ج2، صص104-102.
7- فخر رازى مىنويسد: قول اول، سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده كه آدمعليه السلام عرضه داشت: خدايا مگر تو مرا خلق نكردى؟ فرمود: چرا; مگر در من نفخ روح نكردى؟ فرمود: چرا; خدايا مگر مرا در بهشت جا ندادى؟ فرمود: چرا; مگر رحمت تو بيش از غضب تو نيست؟ فرمود: چرا; خدايا اگر توبه كنم مرا به بهشتبرمىگردانى؟ فرمود: چرا. و اين كلماتى بود كه خدا به آدم ياد داد. قول دوم، امر الهى بود آدم و حوا را به عمل حج انجام دادن. قول سوم، ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين. قول چهارم، لاالهالا انتسبحانك و بحمدك عملتسوء و ظلمت نفسى فاغفرلى... الكبير، ج3، ص19.
طبرى بعد از شمارش و ذكر اين اقوال چنين مىنويسد: و هذه الاقوال التى حكيناها عمن حكيناها عنه و ان كانت مختلفة الا الفاظ. فان معاينها متفقة فى ان الله جل ثناؤه لقى آدم كلمات فتلقاهن آدم من ربه كلمات فقبلهن و عمل بهن و تاب بقيله اياهن و عمله بهن الى الله من خطيئته معترفا بذنبه... فتاب الله عليه بقبوله الكلمات التى تلقاهن منه. بعد از اين بيان مىگويد مصداق بارز آن كلمات همان آيه شريفه «ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين» است و اين چيزى است كه مورد تاييد قرآن نيز هست. اما اقوال ديگر دليل و شاهدى كه بتوان آن را حجت قرار داد و به آن استناد كرد، ندارند. پس مىتوان گفت آن كلماتى كه خداوند به آدم القاء كرد همان ربنا ظلمنا انفسنا... است. تفسير طبرى، ج1، ص245.
سيوطى از ابن عباس نقل مىكند كه پيامبر فرموده است آن كلمات سال بحق محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسين الا تبعت على فتاب عليه. الدر المنشور، ج1، ص119.
آن كلمات همان تعليم اسماء بوده است كه در موضوع آن چيزى بوده كه به درد جبران معاصى و گناهان ميخورده است. ... فعل تلقيه من ربه كان متعلقا بشىء من تلك الاسماء فانهم ذلك. الميزان، ج1، ص134. و از بعض روايات برمىآيد كه منظور ادعيه و اذكار خاصى بوده است. مثلا: ربنا ظلمنا انفسنا، يا لا اله الا انتسبحانك اللهم و بحمدك ....، الميزان، ج1 صص147و148. و از بعض روايات معلوم مىشود كه منظور همان اصحاب كساء پنج تن آل عبا عليهم السلام است، الميزان، ج1، ص148.
ملاصدرا مىنويسد: «و تلك الكلمات هى كلمات الله التى لا تبيد و لا تنفذ ابدا و هى الجواهر العاليه الموجوده بامرالله بل هى نفس اوامر الله و صور مافى علم الله و بمعرفتها و الاتصال بها و الاعتعام بعراها التى لا انفصام لها نجت الانفس الآدميه عن عذاب يوم الآخرة....». بعد از اين عبارت اقوال مختلفى را كه ذكر شد نقل مىكند و سپس مىنويسد: «اقول و فى كل من هذه الاقوال اشارة الى ما اولناه اولا فان روح التسبيح و التحميد انما يحصل بلانسان اذا توجه بقلبه الى عالم التقديس و التحميد بالبرائة عن ادناس عالم الطبية و ذماسئهما و روح التوبه والا نابه انما يحصل عند رجوعه الى الحضرة الالهية بالتجرد عما سواها وليس فى تحريك اللسان و الشفتين بتلك الادعيه و الاوراد كثير فائدة مالم يكن معها حركة باطنيه و رجوع معنوى الى الجنه العاليه التى كانت موطن ابيناالمقدس»، تفسير ملاصدرا، ج3، ص130.
گروهى از جمله حسن بصرى، مجاهد قناده و ابن زيد گفتهاند آن كلمات اين آيه شريفه بوده است: «ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين»، اعراف، 22، ى148. و اين آيه در واقع بيانگر اعتراف آدم استبه خطا لذا پشيمان شده و توبه كرد. مجاهد گفته است منظور از كلمات اين بوده است: «اللهم لا اله الا انتسبحانك و بحمدك رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى انك خير الغافرين». در روايات اهل بيت عليهم السلام وارد شده كه منظور از كلمات همان توسل به پيامبر و اهل بيتبوده است. شيخ گويد ممكن است تمام اقوال صحيح باشد، التبيان، ج1، ص169. مرحوم امين الاسلام فقط به ذكر اقوال پرداخته است و نظر صريح خود را بيان نكرده است. مجمع البيان، ج1، ص200.
مرحوم طالقانى چنين نظر دارند كه: «در هنگام اخراج آدم از بهشت و هبوط او يا پس از هبوط خداوند كلماتى را كه در قرآن به طور مطلق ذكر شده استبه آدم القاء كرد. البته ايشان قرائت آيه را دو وجه احتمال مىدهد: رفع آدم و نصب كلمات 1- «فتلقى آدم من ربه كلمات» كه در اين صورت آدم از خداوند دريافت كرد. نصب آدم و رفع كلمات 2- «فتلقى آدم من ربه كلمات» كه در اين صورت كلمات آدم را دريافت كردهاند و اين كلمات لفظ و نوشته نبودهاند بلكه معنا و حقيقتى بوده كه عقل و ادراك آدم آنرا دريافته و روى دلش را به سوى پروردگارش برگردانده. در هر صورت اين كلمات چيزى مناسب بامقام و موقعيت و استعداد پيغمبرى آدم بوده و موجب از خود بيخود شدن آدم و اتحاد او با گوينده كه همان خدا باشد شده است كه اين بيان مناسب با ذيل آيه شريفه «فتاب عليه انه هوالتواب الرحيم» نيز دارد. پرتوى از قرآن، ج1، صص132و133. اين كلمات منشا توبه و تحول و ربوبيت آدم و پيوسته با ضمير او بوده. آنچه در روايات آمده بيان مصداق تام اين كلمات ربوبى است، كلمه توحيد، تسبيح، استغفار، رسالت و ولايت . همان ص133.
ابن كثير مىنويسد: «مجاهد و سعيد بن جبير و ابى العاليه و ربيع ابن انس، حسن و قناده و ... مىگويند: منظور همان بود كه آدم گفت: «ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين»، اعراف، ى23. مجاهد گفته است آن كلمات اين بود: «اللهم لا اله الا انتسبحانك و بحمدك رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى انك خيرالراحمين...».
ابن عباس گفته است آن كلمات همان در خواست آدم از پروردگار بود مبنى بر قبول توبه او و ارجاع او به بهشت است. قصص الانبياء، ج1، ص59. ابن عباس مىگويد از پيامبر اكرم پرسيدم: سالت النبىصلى الله عليه وآله وسلمعن الكلمات التى تلقى آدم ربه فتاب عليه. قالصلى الله عليه وآله وسلم: ساله بحق محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسين و الا تبت على فتاب عليه. بحار، ج11، ص176، به نقل از معانى الاخبار و خصال.
امام باقر عليه السلام فرمودهاند: آن كلمات چنين بودند: «اللهم لا اله الا انتسبحانك و بحمدك انى عملتسوء او ظلمت نفسى فاغفر لى انك انت التواب الرحيم لا اله الا انتسبحانك و بحمدك عملتسوا و ظلمت نفسى فاغفر لى انك نتخيرالغافرين»، بحار الانوار، ج11، ص181 به نقل از قصص الانبياء و در روايت عياشى از امام باقرعليه السلام چنين ادامه دارد... اللهم انه لا اله الا انتسبحانك و بحمدك انى عملتسوءا و ظلمت نفسى فاغفرلى انك انت الغفور الرحيم. بحار، ج11، ص186، به نقل تفسير عياشى. امام على عليه السلام فرمودهاند: «الكلمات التى تلقاها آدم من ربه قال، يا رب اسالك بحق محمد لما تبت على...»، بحار، ج11، ص187، به نقل از تفسير عياشى.
علامه ميرزا حبيب اله خويى ضمن بيان چند قول از اقوال گذشته از جمله اينكه: «از ابن عباس كه خداوند بعد از تعليم امر حجبه آدم و حوا كلماتى را كه بايد در انجام اعمال حج مىگفتند به آنها ياد داد و بعد اتمام عمل حج توبه آنانرا پذيرفت و سپس مىنويسد: «و فى اكثر اخبارنا ان المراد بها الاءسماء المباركة لمحمد و آل محمد سلام الله عليهم توسل آدم بها الى الله سبحانه فى يقول توبته و لا منافاة بينها «اقوال» لا مكان تلقى الجميع و ان كان الاقوى الاخير لقوة ادلته عددا و سندا. منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه، ج2، ص118.
ابن ميثم بحرانى از آنجائيكه تلقى را به معنى اخذ گرفته و آن را در مواردى كه دو طرف دارد، «گيرنده، دهنده» نتيجه مىگيرد كه ممكن است آدمعليه السلام اين كلمات را از خداوند گرفته باشد و آنها را قبول نموده باشد و ممكن است كلمات آدم را گرفته و تلقى كرده باشند. ...اذا كان هذا اصل الكلمة و كان من تلقى رجلا فتلاقيا لفى كل واحد منهما صاحبه و اخيف بالاجتماع اليهما معا فصلح ان يشتركا فى الوصف بذلك فلكل ما تلقيته فعد تلقاك فجاز ان يقال، تلقى آدم ربه كلمات اى اخذها و وعاها و استقبلها بالقبول و لقاه الله اياها اى ارسلها اليه و واجهه بها. شرح ابن ميثم بر نهج البلاغه، ج1، ص176.
در تفسير نمونه در وجه جمع بين اقوال چنين نوشتهاند: اين تفسيرهاى «سه گانه مذكور در اين تفسير» هيچگونه منافاتى با هم ندارند. چرا كه ممكن است مجموع اين كلمات به آدم تعليم شده باشد تا با توجه به حقيقت و عمق باطن آنها روحى تمام عيار براى او حاصل گرديده و خدا او را مشمول لطف و هدايتش قرار دهد. تفسير نمونه، ج1، ص199.
محمد قمى در كنزالدقائق مىنويسد: و الاصح ان المراد قوله اللهم بجاه محمد و آله الطيبين و بجاه محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسين و الطيبين من آله لما تفضلت على بقبول توبتى و غفران زلتى و اعادتى من كراماتك الى مرتبتى. كنزالدقائق، ج1، ص374.